اوج...
سلام به همگي 233 باباي زندايي جونم به رحمت خدا رفتند. من و مامانم براي تسليت و شرکت در مراسم تشييع به همراه ماماني ام رفتيم مشهد.اشو اين سومين مشهد زندگي م بود. با ماشين دايي م رفتيم و با قطار سريع السير برگشتيم.(30 ساعت هم مشهد نبوديم) روحشون با اهالي اين ايام قرين باشه ايشالله. خدا به زندايي م هم صبر بده چون خيلي به باباش علاقه داشت و خيلي اذيت بود آدم ها وقتي مي مي رند بيشتر احاطه پيدا مي کنند به عزيزانشون.. چرا که از زمان و مکان رها مي شن و محدوديت براشون از بين ميره. که البته به نسبت اعمالشون اوج مي گيرند. براي پدر زندايي م که امشب دومين شبيه که دفن شدن، فاتحه+ صلوات ...